خورشید مثل یک سکه پنجاه سانتی خیلی بزرگ بود که یک نفر نفت روش ریخته و کبریت کشیده و روشنش کرده و گفته بیا اینو نگه دار تا من برم روزنامه بگیرم و بیام و سکه را کف دستم گذاشته و دیگه برنگشته.
ريچارد براتيگان
پي نوشت: اين كتاب رو خوندم فقط مي تونم بگم متفاوته بعضي از فصل ها و تصوير سازي هاش معركه است ولي در كل كار يه چيزي رو ما كم داريم كه اين كتاب به ما حال بده -- كوكائين و اينجور آت آشغالهائي كه براتيگان رو هم به فاك دادبه خاطر همين هم اين كتاب بدرد نسل جوان نمي خورد و به طور كل مناسب فضاي فرهنگي كشور ما و مردم ما نيست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر